دلم میخواد داد بزنم

این یه وبلاگه که توش دلم میخواد خودم باشم بدون سانسور بدون رودربایستی با خودم بدون ترس از شناخته شدن فقط فقط فقط خودم و دلم

دلم میخواد داد بزنم

این یه وبلاگه که توش دلم میخواد خودم باشم بدون سانسور بدون رودربایستی با خودم بدون ترس از شناخته شدن فقط فقط فقط خودم و دلم

۹

تا حالا به این فکر کردین تو زندگیتون کسی بعنوان الگو بوده یا نه؟

هر وقت این بحث رو تو تلویزیون و غیره می دیدم ، پیش خودم فکر می کردم چرا من هیچ الگویی تو ذهنم ندارم ؟ هیچ کس تو زندگیم نبوده که بخوام ازش تبعیت کنم یا خیلی قبولش داشته باشم.

بعضیا که میگن حضرت فاطمه یا حضرت زینب و امثالهم ؛ هیچوقت تو کتم نمیرفت یعنی برام ملموس نبود دقیقا مثل رشته برق تو دانشگاه !! احساس می کردم کسی میخواد بعنوان الگوی من باشه باید برام قابل حس باشه ببینمش !الا یه مورد :

دیروز تو حال و هوای خودم بودم که یهو رفتم تو عالم بچگیها یهو یه چیزی تو ذهنم جرقه زد ؛ یادمه دوم یا سوم راهنمایی بودم که المپیادیها رو نشون میداد ؛ من هم مثلا جزء بچه درسخونا بودمو پیگیر المپیادیها!!!تو تلویزیون دیدم که دارن با یه خانومی مصاحبه می کنن یه ذره دقت کردم ، متوجه شدم ایشون خانم مانا تقدیری بودن ( البته من نه ها)اونموقع تو المپیاد کامپیوتر رتبه آورده بود ؛ رشته کامپیوتر اون روزا خیلی تو بورس بود . به حدی از اون خانم خوشم اومد که حد نداشت تقریبا میشه گفت تو اون مقطع * الگو*م شده بود ؛ سعی می کردم مثل اون باشم تو حرف زدن تو درس خوندن حتی تو برنامه ریزی درسیم هم میخواستم به اندازه اون درس بخونم ! البته برای من نتیجه ای مثل اوشون رو دربر نداشت!

بعدها کم کم از ذهنم پاک شد و کمتر بهش فکر می کردم اما اونموقع خیلی دوسش داشتم احتمالا همسن و سالای من یادشونه ( بنده تازه ۱۴ سالم تموم شده + ۱۱سال بیشتر)

!! تنها الگوی موقت زندگی من هم اینطوری رقم خورد و چه زود الگو برداری به پایان رسید .

البته خودم اهل الگو داشتن و این برنامه ها نیستم و دنبالش هم نبودم مگه از این موردای اتفاقی پیش بیاد حالا اگه الگویی ( خیاطی نه ها) چیزی سراغ دارین به ما هم بگین ؛ شاید خودمو یه تکونی دادمو یه ذره متحووووول شم!!!!


پ.ن. : به قول چارلی چاپلین : دنیا اونقدر بزرگه که به اندازه همه جا هست ، تو به جای اینکه به فکر تصاحب جای دیگری باشی جای  واقعی خودتو پیدا کن !

پس چرا یکی از همکارا زیرآب دوستمو زد ، اون که جاش بهتر و بیشتر بود ؟!!!! یعنی جای خودشو دوست نداشت یا جای دوستمو بیشتر دوست داشت شایدم خود دوستمو دوست نداشت ؟

اگه شما منظورمو فهمیدین به من هم بگین! مرسی

نظرات 6 + ارسال نظر
آرش دوشنبه 4 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:31 ق.ظ http://kasbedaramad22.blogsky.com/

سلام دوست عزیز
وبلاگ جالبی دارید

برای تبادل لینک منتطرم

مانا دوشنبه 4 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:13 ب.ظ

ممنون
حتما

ریواسی چهارشنبه 6 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:44 ق.ظ

منم هیچوقت نتونستم بگم کسی الگوم بوده! هیچوقت حتی کسی نبوده که به خودم بگم سعی کن مثه اون باشی، یا مثه اون تلاش کنی، یا مثه اون فکر کنی.
کلا هرررر نوع مقایسه کردن و کنار هم گذاشتم دوتا آدم تو ذهنم بی معنیه!
*
همسنیم؛)
*
شاید چون فکر کرده می تونه همه دنیا رو بگیره!

سکوت سرد چهارشنبه 13 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:15 ب.ظ http://sokootesard.persianblog.com

وبلاگت رو دوس دارم
...
با اینکه اولین باره اومدم توش به دلم نشست
سادگی و صداقت حرفات دلچسبه
...
از اول تا آخر همه مطالبت رو خوندم
..
کمتر پیش میاد از اینکارا بکنم
!‌
خوشحالم از آشناییت
..
در آرامش باشی ..

مانا شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:23 ب.ظ

مرسی سکوت عزیز

مانا چهارشنبه 10 دی‌ماه سال 1393 ساعت 06:51 ب.ظ

سلام. من همون مانا تقدیریم. الان کاملا بر حسب تصادف این پست رو دیدم. نمیدونم هنوز این وبلاگ فعاله یا نه، اما به هر حال خواستم بگم از خوندن این متن بی نهایت خوشحال شدم.. ممنونم از لطفت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد