-
۲۱
پنجشنبه 5 مهرماه سال 1386 23:28
دارم تقریبا دیوونه میشم. نمیدونم چه کار کنم هر چی گفتم هرچقد دعوا کردم داد و بیداد کردم هر چقد گریه کردم . اما هیچ فایده ای نداره به معنای واقعی مستاصل شدم ای خدا هر چی فکر می کنم نمیدونم چه گناهی کردم که خدا اینقدر عذابم میده باورم نمیشه مثلا امروز روزه داشتم اما با حالت قهر رفتم و نماز خوندم به خدا دیگه تحمل ندارم ....
-
۲۰
دوشنبه 2 مهرماه سال 1386 00:28
۱۳ مهر اومدم این اداره و روزای خوب و بد زیاد داشتم ؛ اما بیشتر خوب بودن. رئیس و همکارای خوبی دارم . اما مثل اینکه تو همین ماه باید اسباب کشی کنم. امروز اول مهر نامه ترخیصیم رو رد کردم. اومیدوارم جای جدیدی که میخوام برم ؛ جای خوبی باشه و مهمتر از همه همکارای خوبی داشته باشم. از نظر محیط کار که خیلی متفاوته. این اصل ۴۴...
-
۱۹
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 12:45
دادخواهی : الان برد رو دیدم کلی حرص خوردم و البته کلی با دوستان خندیدیم. آخه واقعا انصافه که تهران ساعت کاری از ۹ تا ۲ باشه بعد اونوقت تو شهرستان ؛ جاییکه من کار میکنم ۷.۵ تا ۲. وایییییی چقد دلمو صابون زده بودم که تا ۸ صبح می خوابم . من میمیرم برا خواب صبح . ااااااااااااااااااااااه دلم میخواد برم یه پس گردنی محکم به...
-
۱۸
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 09:02
اششششششتباه کردم ؛ نباید تو عصبانیت هر چیزی رو بیان کنم کی میخوای آدم شی؟!!!!! چرا اون حرفا رو زد؟ چرا ؟ اون که میدونه من حساسم؟ چرا با حرفاش میخواد حرصم رو در بیاره؟ که آخرش اون حرفا رو بزنم فقط به خاطر اینکه اعصابم آروم شه ! به خاطر اینکه حرصشو در بیارم! فقط همینقدر میدونم که خیلی زیاده روی کردیم دوتامون!!!!!
-
۱۷
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 00:08
نمیدونم تو این شهر لعنتی چیه که وقتی میام توش پر از افکار منفی میشم پر از خودخوری پر از غصه پر از اشک نمیدونم تا کی میتونم این وضع رو تحمل کنم نمیدونم اشکم دمه مشکمه از دیروز همش بغض دارم . گریه می کنم به هیچ چیز علاقه ندارم هیچی خوشحالم نمیکنه اعصابم بدجوری قاراش میشه نماز نمیخونم از الان دارم برای ماه رمضون غصه...
-
۱۶
سهشنبه 2 مردادماه سال 1386 07:53
الان روح آزاده ، هیچ کاری نداره و داره واسه خودش می چرخه . خدا داره نگاش می کنه . بهش لبخند میزنه و صداش می کنه و میگه: خوب بازی بسه، بدو بیا که خیلی کار داریم! روح بازیگوش لی لی کنان با خدا میرفت. یه ذره که رفتن جلوتر ، خدا بهش گفت : پایینو نگا کن. روح کوچولو یه نگاهی انداخت و خانم جوونی رو دید که داره از درد به خودش...
-
۱۵
شنبه 30 تیرماه سال 1386 08:42
پیرمردی تهی دست، زندگی را در نهایت فقر میگذراند. از قضا روزی به آسیاب رفته بود و دهقان مقداری گندم در دامن لباسش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را بهم گره زدو در همان حالی که به خانه برمیگشت ، با پروردگار از مشکلات سخن می گفت و تکرار می کرد : (ای گشاینده ی گره های ناگشوده ، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.)...
-
۱۴
شنبه 23 تیرماه سال 1386 09:02
هیچ چیز مثل اولین ندای قلب به آدم راستشو نمیگه! دارم به این نتیجه میرسم که باید به اولین ندای دلم گوش می کردم باید باورش می کردم چرا بهش اعتماد نکردم ؟ چرا بهش شک کردم؟ الان بعد از مدتها ؛ رسیدم به حرفش! داره بهم میخنده : دیدی حق با من بود! تا مدتها محل نمیذاشتمش ؛ راستش نمیخواستم باهاش روبرو شم !
-
۱۳
چهارشنبه 20 تیرماه سال 1386 23:42
خوشحالم از این خوشحالم که هنوز حس بچگیم تو وجودم دفن نشده هنوز هم از بوی لباس نو سرمست میشم هنوزم وقتی واسه خودم لباسی میخرم شوق اینو دارم که زودتر بپوشمشون و پزش رو بدم هنوز از بوی کفش نو لذت میبرم عصری رفتم واسه خودم خرید کردم گرچه شاید زمان مناسبی نبود اما دلم یه تکون میخواست یه شوق یه لذت هر چقدر کوچیک دوست دارم...
-
۱۲
دوشنبه 18 تیرماه سال 1386 00:21
تو دلم یه غده بزرگه که داره خفه ام میکنه هی بزرگ تر میشه تموم درونمو پر می کنه. از تخت بلند شدم و نشستم پای وبلاگ و به کمک آهنگای شکیلا کم کم دارم این غده رو نرمش میکنم تا دست از سرم برداره ؛ نمیدونم این بازی زندگی چیه که هر چی بیشتر جلو میرم سختتر و سختتر میشه!! دیروز خانم اشراقی منو دیده میگه : وای باز که تو دختر...
-
۱۰
چهارشنبه 13 تیرماه سال 1386 13:20
۱.آی بمیری که هر چی سایته بستنش !!!! ۲. کسی میدونه به غیر از سایت شانا کجا میشه اخبار نفت رو خوند ؟ نیست که خیلی از وزیرش خوشمان میاد ، میخوام برم براش کامنتهای خوشگل بذارم همچین کیفشو ببرم !! کسی نبوووود با هام بیاد بشور و بساب ؟
-
۹
دوشنبه 4 تیرماه سال 1386 08:17
تا حالا به این فکر کردین تو زندگیتون کسی بعنوان الگو بوده یا نه؟ هر وقت این بحث رو تو تلویزیون و غیره می دیدم ، پیش خودم فکر می کردم چرا من هیچ الگویی تو ذهنم ندارم ؟ هیچ کس تو زندگیم نبوده که بخوام ازش تبعیت کنم یا خیلی قبولش داشته باشم. بعضیا که میگن حضرت فاطمه یا حضرت زینب و امثالهم ؛ هیچوقت تو کتم نمیرفت یعنی برام...
-
۸
یکشنبه 3 تیرماه سال 1386 13:29
به نظر شما کسی که میتونه چند تا زندگی رو بچرخونه ؛ میتونه چن تا زن داشته باشه؟!!!!!!!! حرفی بود که دیروز یکی از آقایون محترم فرمودن ؛ و من همچنان در فلسفه * عشق یا هوس * گو گیجه میزنم !!! نمیدونم خدا از این همه تفاوت تو ساختن گل (به کسر گاف ) زن و مرد چه لذتی می برده ؛ بعد هم طوری زندگی رو پیش میبره که قاعده بازی اینه...
-
۷
یکشنبه 3 تیرماه سال 1386 13:23
دیروز بحدی کلافه بودم که نمیتونستم یه کلمه هم حرف بزنم اما حالا بحدی سرخوشمم که حتی صدای رنده کننده مغز : جناب کولر هم نمیتونه از حسم کم کنه ! چشمات کور شن اگه نمیتونی سرخوشیمو ببینی! پ.ن.: ۱. تا شب فرصت زیاده ؛ ببینم کی شیر میشه و کی روباه؟!!!
-
۶
شنبه 2 تیرماه سال 1386 00:00
وای چه حالی میده صبح (البته ظهر ) جمعه با صدای تلفن از خواب پاشی و ببینی اونور خط یکی از دوستای قدیمیه که آخرین بار سال اول دبیرستان یعنی حدود سال ۷۴ یا ۷۵ دیدیش !!! و کلی گشته تا شماره اتو پیدا کنه! وای چه حالیییی داشت !باور می کنی هنوز هستن کسایی که دوست دارن و بیادتن. البته به این شرط که مانای اونموقع تو ذهنشون...
-
۵
چهارشنبه 30 خردادماه سال 1386 10:36
دیشب وقتی خوابم نمیبرد نشستم پای تلویزیون ؛ ولی انگار هیچ برنامه قابل توجهی نداشت این شد که مجبور شدم برای n امین بار فیلم بسیار پرمحتوای ممدآمریکایی رو ببینم !!!!!!!!!!! از حرفاشون خنده ام میگرفت یه سری حرفا و صحنه هایی که مردم کوچه و بازار اونموقع رو به سینماها می کشوند. اما یه چیزش برام جالب بود : تفاوت بسیار زیاد...
-
۴
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 16:00
دلم یه عالمه دریا میخواد بشینم کنارشو فقط به صدای امواجش گوش کنم دلم فقط آرامش میخواد تقاضای زیادیه ؟!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 خردادماه سال 1386 22:16
امروز خیلی وحشی شدم با همه دعوا داشتم با همه قهرم از دیشب با خودم قهرم لعنت به زندگی هیچیش قشنگ نیست خوشبحال اونایی که تو دلشون آرزو دارن
-
۲
دوشنبه 14 خردادماه سال 1386 18:28
چرا من شک دارم؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
۱
یکشنبه 13 خردادماه سال 1386 22:53
ازت متنفرم از تو که هر چقدر هم که بگردی خودتو پیدا نمیکنی هیچی؛ که حتی تو منجلابت غرقتر هم میشی دوستتتتتتتتتت ندارم همین.