تو دلم یه غده بزرگه که داره خفه ام میکنه هی بزرگ تر میشه تموم درونمو پر می کنه.
از تخت بلند شدم و نشستم پای وبلاگ و به کمک آهنگای شکیلا کم کم دارم این غده رو نرمش میکنم تا دست از سرم برداره ؛ نمیدونم این بازی زندگی چیه که هر چی بیشتر جلو میرم سختتر و سختتر میشه!!
دیروز خانم اشراقی منو دیده میگه : وای باز که تو دختر لاغر شدی چرا اینطوری شدی ؟
باز جواب همیشگی من : جدا؛ نه اتفاقا این روزا خیلی بهترم و از درون خودم دارم به دماغم که هی داره درازتر میشه می خندم و تو دلم میدونم چه خبره!
عیبی ندارد این نیز بگذرد !
وبلاگ جالبی داری
اگه وقت کردی به منم یه سری بزن
مرسی حتما
سلام.
خوبی؟
اینجا چه عوض شده! شنیده بودم که اسکای قالب جدید آورده، وقت نکردم برم ببینم. مبارک باشه!
*
چیزه! به من اونقدری ربط نداره، ولی وبلاگ معمولا یه جاییه که حرفاتو بنویسی تا سبک شی.
من نمیدونم این غده ای که نوشتی و تو نوشته های قبلیتم رنگ و بوش معلوم بود، چیه! ولی اینجا، یا هر جای دیگه بریزشون بیرون. اگه حل شدنیه، به هر قیمتی حلش کن؛ اگرم نیست هرچند بالاجبار، بپذیر و قبول کن و بگذر.
مرسی ریواس عزیز
راستش این غده هی میاد و میره یه ریشه کوچولو داره هی خشک میشه اما دوباره جوونه میزنه
دارم خشکش می کنم اما طول میکشه
بازم مرسی
بازم سلام
میخواستم نظرتو در مورد تبادل لینک بدونم