پیرمردی تهی دست، زندگی را در نهایت فقر میگذراند. از قضا روزی به آسیاب رفته بود و دهقان مقداری گندم در دامن لباسش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را بهم گره زدو در همان حالی که به خانه برمیگشت ، با پروردگار از مشکلات سخن می گفت و تکرار می کرد : (ای گشاینده ی گره های ناگشوده ، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.) پییرمرد زمزمه می کرد و می رفت ، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت. به شدت ناراحت شد و گفت :
من تو را کی گفتم ، ای یار عزیز کاین گره بگشا و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود
پیرمرد نشست تا گندمهای به زمین ریخته را جمع کند ؛ ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است. متوجه رحمت خداوند گردید و از خدا طلب بخشش کرد.
برگرفته از کتاب تصویر روی آب
خیلی سرحالم فقط یه درد جسمانی کوچولو داره اذیتم می کنه که البته به خاطر تنبلی خودم تقویت شده!
به قول آقای همسر ، هفته گذشته دختر خیلی خوبی بودم که اگه ادامه بدم ، میبرتم بهم بستنیییییییی بده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پ.ن.: قالب قبلی اذیت می کرد ، یه کوشولو هم تیره بود اما از این نارنجیه خوشم اومده ببینم تا کی دووم میاره!
سلام دوست عزیر وب سایت زیبایی داری . با قرار دادن لینک باکس ما در وب سایتت میتونی آمار بازدید سایتت رو چند برابر کنی . این لینک باکس تازه افتتاح شده پس سریع تر تیادل لینک کن ضرر نمیکنی . موفق باشی دوست خوبم خدانگهدار