دلم میخواد داد بزنم

این یه وبلاگه که توش دلم میخواد خودم باشم بدون سانسور بدون رودربایستی با خودم بدون ترس از شناخته شدن فقط فقط فقط خودم و دلم

دلم میخواد داد بزنم

این یه وبلاگه که توش دلم میخواد خودم باشم بدون سانسور بدون رودربایستی با خودم بدون ترس از شناخته شدن فقط فقط فقط خودم و دلم

۱۹

دادخواهی : الان برد رو دیدم کلی حرص خوردم و البته کلی با دوستان خندیدیم.

آخه واقعا انصافه که تهران ساعت کاری از ۹ تا ۲ باشه بعد اونوقت تو شهرستان ؛ جاییکه من کار میکنم ۷.۵ تا ۲. وایییییی چقد دلمو صابون زده بودم که تا ۸ صبح می خوابم . من میمیرم برا خواب صبح . ااااااااااااااااااااااه دلم میخواد برم یه پس گردنی محکم به مدیرعامل محترممممم بزنم تا دلم خنک شه .

از طرفی شرکتمون داره به بخش خصوصی واگذار میشه و باید تو بخش دولتی کاریابی کنم.بدبختی اینه که فقط با یه پارتی خیلی کلفت میشه یه سمت(با کسر س)پیدا کرد.

تا هفته بعد تقریبا معلوم میشه

 

۱۸

اششششششتباه کردم ؛ نباید تو عصبانیت هر چیزی رو بیان کنم کی میخوای آدم شی؟!!!!!

چرا اون حرفا رو زد؟ چرا ؟ اون که میدونه من حساسم؟ چرا با حرفاش میخواد حرصم رو در بیاره؟

که آخرش اون حرفا رو بزنم فقط به خاطر اینکه اعصابم آروم شه ! به خاطر اینکه حرصشو در بیارم!

فقط همینقدر میدونم که خیلی زیاده روی کردیم دوتامون!!!!!

 

۱۷

نمیدونم تو این شهر لعنتی چیه که وقتی میام توش پر از افکار منفی میشم پر از خودخوری پر از غصه پر از اشک

نمیدونم تا کی میتونم این وضع رو تحمل کنم

نمیدونم

اشکم دمه مشکمه از دیروز همش بغض دارم .  گریه می کنم به هیچ چیز علاقه ندارم هیچی خوشحالم نمیکنه

اعصابم بدجوری قاراش میشه

نماز نمیخونم از الان دارم برای ماه رمضون غصه میخورم از همه چیز دور شدم دلم برای خودم خیلی تنگه خیلی دلم برای روزای گذشته ام خیلی تنگه کاش میتونستم کاش میتونستم تو یه چشم بهم زدن همه چیزای گذشته رو داشته باشم فقط یه رویاست فقط!

چقد زندگی برام مشکل شده سر کارمم هیچ دلخوشی ندارم یه کار روزمره تکراری بدون هیچ انگیزه ای

کاش به هیچ چیز و هیچ کس هیچ تعلق خاطری نداشتم

اگه به فکر مامان و بابام نبودم خیلی زودتر از اینا از این زندگی کوفتی خودمو راحت می کردم یه وقت فکر نکنین خودکشی منظورمه نه اینقدا هم احمق نیستم!

کارمو ول می کردم همسرمو ول می کردم این شهر کوفتی رو ول می کردم ؛ یه کاری که دوست داشتم رو انجام میدادم ؛ به هیچ عنوان با هیچ مرد دیگه ای ازدواج نمیکردم چون به اعصاب خوردیهاش اصلا نمیارزه!

تنها چیزی که الان نگرانشم اینه که بچه دار نشم فقط همین که اگه این اتفاق بیفته به معنای واقعی مرگ رو آرزو میکنم !!!